غمزه ی دوست
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

غمزه ی دوست

غمره دوست

غمزه ی دوست

  • جز سر کوی‌ تو، ای‌ دوست! ندارم جایی[1]
  • در سرم نیست، بجُز خاک درت سودایی‌
  • بر در میکده و، بُتکده و، مسجد و، دیر
  • سجده آرم که تو شاید نظری‌ بنمایی‌
  • مشکلی‌ حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ
  • غمزه‌ای‌ تا گره از مشکل ما بگشایی‌
  • این همه ما و منی‌، صوفی‌ درویش نمود
  • جلوه‌ای‌! تا من و ما را، ز دلم بزدایی‌
  • نیستم، نیست، که هستی‌ همه در نیستی‌ است
  • هیچم و هیچ، که در هیچ نظر فرمایی‌
  • پی‌ هر کس شدم از اهل دل و حال و طرب
  • نشنیدم طرب از شاهد بزم‌آرایی‌
  • عاکف درگه آن پرده‌نشینم، شب و روز
  • تا به یک غمزه‌ی‌ او قطره شود دریایی‌.